يه روزي از اين روزا
سلام گل پسر ماماني
عصر 2 روز پيش حاضرت كردم و گذاشتمت تو كالسكه. كالسكه سواري رو خيلي دوست داري و ميگي :دي ديد سوار د در بييم . تا خونه عزيز رفتيم . سر كوچه ازت پرسيدم اينجا خونه كيه؟ گفتي: عزيز . قربون پسرم برم كه از سر كوچه متوجه ميشه كجاست . .. خلاصه رفتيم داخل . ديدم شما دسته گل به آب دادي و صبح ميخواستي چشم چشم دو ابرو ، رو ديوار بكشي و نقاشي خط خطيستاني اونجا كشيدي كه نپرس. اينروزا همش ميخواي شيطوني كني تو خونه همش يا از مبل بالا ميري و يا از ميز يا از بوفه و همش ميخواي بدو بدو كني . البته اگه بشينم و باهات بازي كنم پسر خوبي ميشي و با اسباب بازيات سر گرم ميشي برات يه عالمه از شعراي عمو پورنگ و عموهاي فيتيله اي و خاله شادونه و ... رو فلش ذخيره كردم و واست روشن ميكنم و به قول خودت عمو پوپو (عمو پورنگ) نگاه ميكني ولي وقتي ميرم تو آشپزخونه كارام رو انجام بدم فضولي جنابعالي هم گل ميكنه