نگرانم كردي پسرم
سلام عشقم
2روز پيش يعني يكشنبه عصر با هم ديگه رفتيم بازار روز و من يه گاز پاك كن ژله اي خريدم و يه مقدار خرت و پرت...گذاشتمشون عقب ماشين و شما با من جلو نشسته بودين ...خوش خوشك ميرفتيم خونه كه گفتي من ميرم عقب بشينم.يه نيم نگاهي كه بهت انداختم ديدم دراز كشيدي عقب و منم خيالم راحت كه خسته شدي و دراز كشيدي و خلاصه خرابكاري نميكني. يه چند لحظه اي كه گذشت صدات زدم جواب ندادي و اصولا وقتي جوابمو نميدي يعني داري خرابكاري ميكني....خلاصه يه لحظه برگشتم عقب ديدم گاز پاككن رو كه ظرفش شبيه شامپو بوده برداشتي و ريختي رو سرت و دستات و كف ماشين.........
دلم ريخت پايين.هول برم داشت كه اين مواد اسيدي كه روش نوشته حين كار با اون دستكش بپوشين رو ريختي رو سرو دستت حالا من چه خاكي بر سرم كنم....گفتم الانه كه پوست سرت كنده شه......خيلي ترسيدم و عصباني شدم...
خلاصه كلي دعوات كردم و با عجله ودعوا بردمت خونه و سريع حمامت كردم و خوشبختانه طوريت نشد .خدا رو شكر.خيلي نگرانم كردي . و خيلي عصباني ...كلي بعدش دلم به حالت سوخت چون خيلي ترسيده بودي خودت و از من هم انتظار اين چنين دعوايي رو نداشتي و سرما خوردگي هم داشتي و از بينيت آب ميومد و كلي هم گريه كردي و به قول خودت مامان معذرت خواهي :يعني معذرت مي خوام....
خلاصه خدا خيلي رحم كرد ميتونست اتفاق بدي بيفته...منو ببخش پسركم.خيلي دوست دارم و به خاطر سلامتي خودت دعوات كردم.