از شير گرفتن سيد امير حسين
سلام عشقاي مامان
بالاخره سيد امير حسين هم به مرز استقلال نزديك شد.قراره پسر كوچولوي مامان بشه يه بزرگ مرد مستقل كه ديگه موقع خواب با شير نخوابه ...الهي مامان فدات شه كه تحمل رنج و ناراحتيت رو ندارم.تحمل گريه و غصه خوردنت رو ندارم .احساس اينكه من ميتونم شيرت بدم اما از قصد اين كار رو نميكنم و تو گريه ميكني حس بديه و كاش اين روزهاي رنج تو زودتر سپري شه...
از روز چهارشنبه اول شهريور شروع كردم.ظهر كه اومدم خونه ديگه شيرت ندادم.ظهر حسابي گريه كردي و چشمات پر از خواب بود .خيلي غصه خورديم دو تاييمون اما ميدونم اين راه رفتني رو بايد رفت .تو هم يه روز يادت نميمونه مثل داداشي اين روزها رو و من مطمئنم اين خاطره از ذهنت به زودي پاك ميشه.اميدوارم مرد كوچولوي مامان هميشه از سختيها پيروز و سربلند بيرون بياي...
خلاصه اولين روز با كلي غصه ساعت 3خوابت برد عكس مربوط به اون لحظه رو پايين گذاشتم(چون عكسا سريع و بدون وقفه با تلگرام فرستادم به ترتيب نيست،توضيحات رو بالاش نوشتم)
شب روز اول هم كلي گريه و بي تابي كردي و خوابيدي اما شب به دفعات زياد بيدار نشدي 2 باري نزديك صبح بيدار شدي كه با راه بردن و دلداريت بالاخره گذشت و خوابيدي...
ظهر روز دوم و شب اون هم كلي ناراحت بودي و فراموشت نشد و با غصه خوابيدي...
ظهر روز سوم نخوابيدي و كلي بي تابي كردي ... و شب باز هم با غصه خوابيدي.شبها با كلي اين ور و اون ور شدن و ناله و التماس و بد خلقي ميخوابي...
ظهر روز چهارم يعني شنبه هم با غصه خوابيدي.هنوز هم ذره اي از درخواستات براي شير خوردن كم نشده ولي اميدت از من نااميد شده و ميري زير پاي داداشي با خرست ميخوابي...
ديروز ظهر كه روز پنجم بود هم بي تابي ميكردي و چون مهد داداشي جلسه بود من رفتم جلسه با بابايي يه ساعتي خوابيدي...تا اون لحظه كه با من بودي نخوابيدي و باز هم درخواست خوردن شير داشتي...
ديشب واسه اينكه شايد با اين موضوع راحتتر كنار بياي گفتم عروسك پاترك رو برات بخرم كه خييييلي زياد اين شخصيت رو دوست داري ، شايد فرجي بشه ...اما براي اين درد مرحمي نبود با اينكه خوشحال بودي از گرفتن عروسك...
خلاصه امروز روز 6...و بااينكه اين مدت گذشته هنوز با اين موضوع كنار نيومدي ...البته بسيار پسر خوبي هستي و زياد بيدار نميشي ، اما استارت خوابيدن در شب و ظهر برات خيلي سخته ...
الهي مامان قربونت بشه ...عزيز مادر از خدا ميخوام با اين موضوع راحت كنار بياي ...دوست دارم عشقم ...
آخرين شب شير خوردن سيد امير حسين.اون شب با دوست بابايي رفتيم بيرون
ظهر اولين روز از شير گرفتنت...
آخرين شب شير خوردنت...
عكس ديگري از ظهر اولين روز...
ظهر دومين روز كه جلوي تلويزيون بعد كلي بي تابي خوابت برد...
ظهر روز چهارم كه به داداشي پناه آوردي ...
عكس ديگه اي از آخرين شب...
و يه عكس ديگه...قربون خندت بشه مامان