پسر عسل مامان
سلام نفسم
پسرم داري روز به روز بزرگتر و فهميده تر و(در عين حال لجبازتر ) ميشي. اين روزا درگير اسباب كشي بوديم و هنوز هستيم.به اميد خدا اومديم خونه خودمون.خدا رو شكر چون اسباب كشي هر سال اونم با بچه واقعا سخته .اميدوارم سلامتي و شادي ارمغان خونمون باشه ان شاا....
شما حسابي اين چند روز برنامه هر روزتون به هم خورده، تا جايي كه چون كم مايعات و آب ميخوردي جيش نمي كني و ما رو نگران كردي و پريشب بردمت دكتر تا برات آزمايش ادرار نوشتن كه ببينيم عفونت نداشته باشي خدايي نكرده...
خلاصه تا الان موفق به گرفتن مقاديري جيش از جنابعالي نشديم كه ببريم آزمايشگاه واسه آزمايش
اميدوارم هميشه سالم باشي و مشكلي نباشه گلم....
حرفاي شما تو اين روزا:
من نماز ميخونم مياي پيله ميشي كه مامان ،مامان ،مامان ،جواب بده ،چرا جواب نميدي ،صحبت كن...بعد... بابايي نماز ميخونه من از بابا سوال ميپرسم، جنابعالي كه به نظر ميرسه 6 دونگ حواستون به تلويزيونه ميگي:با بابايي صحبت نكن ، بابابيي داره نماز ميخونه نميتونه جواب بده
بابايي صدات ميزنه :باباي گلم ،بابايي ....جنابعالي جواب ميدين:من كه بابا نيستم ،من امير عليم
ديدي كه چند شبه خونمون نميريم و خونه عزيز ميخوابيم به خاطر اسباب كشي، به من تو ماشين ميگي مامان بريم اون خونمون كه خراب شده(خونه اي كه خالي كرديم) بريم اونجا بخوابيم(انگار دلت تنگ شده).ميگم مامان جان اونجا رو يادت نيست وسايلمون رو جمع كرديم بالشت نداريم بخوابيم.ميگي:بريم خونه عزيز بالشت بياريم بريم اونجا بخوابيم
اسباب بازيا رو ميريزي دور و بر خونه،ميگم مامان وسايلاتو جمع كن .ميگي:من خيلي خستم ،خوابم مياد
رفتيم آزمايشگاه نوبت بگيريم رو صندلي نشستيم و شما پا ميشي راه ميري.يه خانم اومد رو صندليت نشست.اومدي انگشت اشارت رو گذاشتي رو پاي خانمه ميگي:مامان اين خانمه جا من نشسته.خانمه هم بنده خدا ميگه ببخشيد آقا كوچولو من پا ميشم و شما هم راضي و خوشحال ميشينيد
هر وسيله گردي كه پيدا ميكني اعم از سيني، قابلمه،سر قابلمه،سي دي،بشقاب،سبدو....ميشه فرمون ماشين برا شما و از اول تا آخر ماشين بازيت هان هان ميكني كه سر من ميره ولي دريغ از خسته شدن شما و وسط بازي از ماشينت پياده ميشي و ميگي : اور اور .ميگم اين چيه ميگي دزد گير ماشينه ديگه
خلاصه اينه ديگه ...